سلام گل نازم...
اینجایی که زندگی می کنیم می گن عصر سرعت جاریه! دیده نمی شه اما می گن هست... حس هم نمی شه... همیشه هم وقت کم میاریما اما هست دیگه هست! اصلا عصر سرعت به این معنی نیست که سرعت عملمون بالاتره معنی اش اینه که به سرعت بیشتری زمان رو از دست می دیم... کیه که این روزا اعتراف نکنه زمان مث باد می گذره؟!
خوشمون میاد همه چیزو خراب کنیم که دوباره از اول به دست خودمون بسازیم اصلا یه مزه دیگه ای داره خودمون یه چیزو بسازیم مثل بچگیامون...
مثلا قدیم ترها هر خانواده ای یه خر داشت (میانگین دیگه) هم حکم سواری داشت هم حکم بارکشی. یعنی دوکاره بود. تازه با محیط زیست هم کاملا همخونی داشت! هم اون به درد محیط زیست می خورد هم محیط زیست به درد اون. تازه هیچ تو تاریخ ثبت نشده که دو تا خر با هم تصادف کرده باشن!! با همون خر به تمام افراد فامیل خودمون و پدرمون و مادرمون و جد اندر جدمون سر می زدیم. چقدر خوش بودیم همه دور هم. کسی دیگه غمی تو دلش نمی موند. مشکلی برای کسی باقی نمی موند. صله ارحام یعنی این. عمر می کردیم در حد بوندسلیگا! چیکار کردیم؟ دیدیم خوشی بهمون نیومده خر آهنی ساختیم. حالا تو هر خونه ای به تعداد اعضای خانواده خر آهنی هست. نه طبیعت باهاش می سازه نه اون با طبیعت. جا نیست خرامونو ببریم بیرون. همین که بریم بیرون می خوریم به هم. هرروز آمار جدید تصادفات و مرگ های ناشی از اون. هیچ هم سرعتمون بیشتر نشد. هیچ هم به کارهای بیشتری نمی رسیم. همون کندی خر قدیمو داریم بس که ترافیکه. زیاد هم جاهای دور نمی شه رفت بس که یونجه خر جدید گرونه! حالا هی هرروز یه چیز تازه به خوردش می دیم با محیط زیست هماهنگ شه! خب چه کاریه؟ خر قدیم هم که همین کارو می کرد. اینقدر هم دردسر نداشت. اصلا آدمیزاد رسمشه. تو هرچیز دست ببره می زنه خرابش می کنه.
امثال این زن خانه ی نویسنده، یه بار تو هفته غذا می پزیم قد یه دیگ! می ذاریم تو فریزر و هفت روز هفته غذای تکراری می خوریم تا وقتمون واسه آشپزی تلف نشه. اما بازم به کار زیادی نمی رسیم. اجدادمون که نویسنده هم نبودن! زودتر از همه دنیا- حتی خورشید خانوم- از خواب بیدار می شدن، صبحونه می ذاشتن و کارای خونه رو می کردن و تازه بیرون از خونه هم شاغل بودن با همسراشون و شاید حتی بچه هاشون می رفتن مزرعه و به جز اون وظیفه نهار و عصرونه و شام و رفت و روب منزل و شستن ظرف ها و یه بچه تو گهواره و یکی بسته به کمر و یکی آویزون گوشه چادر و هزار و یک دنیا کار دیگه رو هم به تنهایی انجام می دادن در حالی که اونا هم فقط بیست و چهار ساعت وقت داشتن و تو این بیست و چهار ساعت به اندازه کافی می خوردن به اندازه کافی می خوابیدن و به اندازه کافی تفریح می کردن و در نتیجه به اندازه کافی کار می کردن. زندگی خیلی سخت بود؟ مثلا الان زندگی خیلی آسون شده؟
نه اینجوری نیست ما فقط تعریف هامون فرق کرده. تعریفمون از تحصیل علم! از اشتغال! از حتی تفریح... تعریفمون از همه چیز فرق کرده.
اگه فکر می کنیم قدیم ترها خوشبخت تر بودیم واسه اینه که انگیزه های قوی تری داشتیم. کاری به جنس مذکر ندارم اما مثلا یه زن که مشغول تحصیله الان ازش بپرسیم واسه چی درس می خونی چی می گه؟ یا چند تا از ما جز برای سرگرمی (که البته معمولا مزین به برچسب علاقه نیز هست) شاغلیم؟ منظورم بیرون خونه است کار خونه که عملا تعطیل شده! یا کدوممون برای کمک به چرخیدن اقتصاد خانواده داریم کار می کنیم؟
البته اینم بگم توقعاتمونم فرق کرده. اینا همش واسه عصر سرعته! تو عصر سرعت خونه من دیگه فقط جای استراحت نیست، محلی برای برگزاری انواع مهمانی ها، تفریحات سالم و ناسالم! انواع ورزش های ثابت و متحرک و ... است بنابراین به فضای خیلی زیادی احتیاج دارم ترجیحا شمال شهر! خب این آخری فقط واسه اینکه دسترسی به همه چیز سریع تر باشه!... در ضمن، من تمام لوازم برقی تولید شده در ژانر آشپزخانه رو نیاز دارم! واسه همون سرعت دیگه! همچنین فرزندم باید در یک مدرسه پونصد زبانه ی بلااستثناء غیر انتفاعی تحصیل کنه چون عصر سرعته در کمترین زمان باید بیشترین علم موجودو کسب کنه که تو مدرسه های عادی نمی شه! اصلا راه نداره! و هزار و یک مورد دیگه که تو عصر سرعت وقت واسه نوشتنش نیست!
همه اینا یعنی اینکه من پول خیلی بیشتری احتیاج دارم و بنابراین لازمه منم کار کنم و چون هرچی کار می کنم همه توقعاتم براورده نمی شه و اینجوری بگم هرچی پول درمیارم سیر نمی شم! بنابراین معنای اشتغال تحت الشعا قرار می گیره. اشتغال دیگه فقط برای گردوندن چرخه اقتصاد نیست. اشتغال راهی برای پرکردن شکم سوراخ آزه. آز... یعنی حرص یعنی طمع. یعنی آبکشی که هرچی توش می ریزی پر نمی شه...
اجدادمون کار می کردن که شب چیزی برای خوردن داشته باشن.. برای همین لذت تماشای طلوع و غروب آفتاب و تماشای ستاره های شب و دید و بازدید همدیگه رو از دست نمی دادن. لذت گوش دادن به موسیقی جیرجیرک ها و آواز رود و عطر خاک... لذت هایی که فراموش کردیم اما هیچ لذت ساختگی دیگه ای جاشونو برامون پر نکرد... الان آه کشیدی نه؟
از زندگی مون لذت نمی بریم اصلا نمی فهمیم چجوری میگذره. صبح تا شب خودمونو تو یه اتاق حبس می کنیم هرروز کارهای تکراری... هرروز استرس و فشار بیشتر... هرروز خستگی مضاعف... اصلا نمی فهمیم کی شب می شه کی صبح می شه... حتی دیگه درس خوندن هم تحت الشعاء کارمون قرار گرفته. کسی دنبال یاد گرفتن ندانسته ها نیست هست؟ همه دنبال مدرکیم...
امروز روز معلمه... مامانی روزت مبارک!
بازدید امروز: 68
بازدید دیروز: 215
کل بازدیدها: 585071